جدول جو
جدول جو

معنی متصل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

متصل کردن
پتوستن پیوستن
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متصل کردن
چسباندن
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
متصل کردن
وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن، چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصل کردن
تصویر حاصل کردن
به دست آوردن، فراهم آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ مَ دَ)
تحصیل کردن. به دست آوردن: تا ارتفاع آن را جمله محصل می کنند. (سیاست نامه چ اقبال ص 122)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معول کردن
تصویر معول کردن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
فرهنگ لغت هوشیار
دامندار کردن، کناره نوشتن دامن دار کردن، ذیلی بر مطلبی یا کتابی نوشتن: که شرح خصایص آن ذیل را اگر مذیل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
گوهر نشاندن به گوهر آراستن جواهر نشاندن با گوهرآراستن: همچو فرعونی مرصع کرده ریش برتر از عیسی پریده از خریش 0 (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
هنگیراندن کوتاه کردن کوتاه کردن مطلبی و سخنی را: مختصرکردم چو آمد ده پدید خود نبود آن ده ره دیگر گزید. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهم کردن
تصویر متهم کردن
اراختن چفته بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلی کردن
تصویر متحلی کردن
آراستن زیور دادن آراستن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تاندن ور تانیدن بدل کردن عوض کردن: ملک ایشان در تزلزل و اضطراب افتاد. نظام الملک وزیر را بتاج الملک ابوالغنایم مبدل کردند
فرهنگ لغت هوشیار
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصق کردن
تصویر ملصق کردن
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل کردن
تصویر واصل کردن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصل کردن
تصویر محصل کردن
تحصیل کردن بدست آوردن: ... تا ارتفاع آنرا جمله محصل می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطل کردن
تصویر معطل کردن
از کار باز کردن و بیکار کردن، تعطیل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجل کردن
تصویر مسجل کردن
((~. کَ دَ))
ثابت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل کردن
تصویر منزل کردن
((مَ زِ. کَ دَ))
اقامت کردن، ساکن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکمل کردن
تصویر مکمل کردن
Supplement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منتقل کردن
تصویر منتقل کردن
Impart, Transmit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
Disband, Liquidate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از معتدل کردن
تصویر معتدل کردن
Moderate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشکل کردن
تصویر مشکل کردن
Complicate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختصر کردن
تصویر مختصر کردن
Brief
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مختل کردن
تصویر مختل کردن
Disrupt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
Federate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متهم کردن
تصویر متهم کردن
Accuse, Arraign
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متهم کردن
تصویر متهم کردن
acusar, processar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
federar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از معتدل کردن
تصویر معتدل کردن
moderar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشکل کردن
تصویر مشکل کردن
complicar
دیکشنری فارسی به پرتغالی